در جستجوی کاکائو
اتمام کتاب اول
خاتونم الان 25 کلمه را یادگرفته بخونه و حتی توی کتاب و با خط ریز هم می تونه کلمات را تشخیص بده و هرجا مطلبی می بینه نگاش می کنه واگه کلمه ای براش اشنا بود می خون و اگه بلد نبود میگه اینا هنوز زوده بعد یاد می گیرم الان ده روز بیشتر کتاب اول را تموم کرده و کلماتش را راحت می خونه ولی کمی جمله را با تاخیر می خونه روز چهارشنبه به افتخار تموم شدن کتابش براش کیک پختم و بردمش پارک و بهش تاکید کردم این به خاطر راینکه یاد گرفتی بخونی کمی عجول و الان رفته سراغ پوشه زردش و سری دوم و عجله داره همهش را بخون ولی یاددانش کار حضرت فیل ... این هم چندتایی عکس &...
نویسنده :
مامان و بابا
8:11
دعای کیمیا
دیشب شب قدر بود موقع غروب خورشید وضو گرفتم و ایستادم به دعا و نماز خوندن اخر نماز که بود کیمیا اومدم بغلم نشست تا حالا ندیده بود دستهام رو به اسمون باشه و دعا کنم اومد جلو کف دستهام را دید و گفت : چی ؟؟؟؟ گفتم : دعا میکنم گفت : چیه ؟ گفتم : بشین روی پاهام و دستهات را ببر بالا و هرچی از خدا می خوای بگو نشست ودستهاش را برد مثل دستهای من بالا و گفت : بستنی ، کاکائو ، خندیدم و گفتم: اینها را خدا بهت میده چیزهای بزرگتر بخواه گفت : پفک گفتم : نه خوارکی نباشه مثلا بگو خدایا امشب هیچ نی نی کوچولوی دلش درد نکنه و اگه مریضه زود خوب بشه گفت : کی دلش درد میکنه ؟ چی خورده گفتم : ممکنه یه نی نی ک...
نویسنده :
مامان و بابا
8:09
سفر به قهرود
جای همگی خالی روز جمعه با خانواده امیر و خانواده خودم رفتیم قهرود خیلی باصفابود و خوش گذشت وکیمیا که تا باغ دید و اب و اچوله ( الوچه ) داشت از خوشحالی غش میکرد ، همینکه رسیدیم سریع کفش را در اورد و جورابهاش هم د راورد و دوید توی ابها کمی ایستاد و گفت : یخ یخ یخ و دوید بیرون . پاهش کمی خاکی شد دوباره دوید توی اب و پاهاش را شست و گفت بغلم کن اینجا خاک هست . خلاصه روز خیلی خوبی بود و کیمیا تا عصر بازی کرد و دنبال پروانه ها دوید و الوچه چید و نخورد و شعر الوچه را خوند اسمت چیه ؟ تربچه خونت کجاست ؟ تو باغچه چی می خوری ؟ اچوله  ...
نویسنده :
مامان و بابا
8:08
کیمیای بی دندون
روز چهارشنبه بعداز اینکه دخملی را گذشتم خونه بابا حسن و رفتم خاتون می خواسته کمک مامان زهره داشته میزها را پاک میکرده و گردگیری میکرده و خونه را برای دایی بهزاد آماده میکرده که مهمون دار که میشیم همه جا تمیز باشه که برای یه لحظه دستش را میزاره روی میز و صفحه شیشه ای روی میز بر می گرده و می خوره توی دندونش و .... دندون از جا می پره بیرون و گوشه لبش پاره می شه بیچاره مامان زهره و دایی بهزاد از ترس سسریع بغلش میکنه و مامان زوهره گریه میکرده و دایی بهزاد صورتش را می شسته و همون موقع کیمیا خاتون بابا امیر را می خواسته زنگ میزنند بابا امیر بیاد و بالاخره اروم میشه و خوابش می بره ولی دندون...
نویسنده :
مامان و بابا
8:06
سر درگمی کیمیا
کیمیا خانوم این شبهای ماه رمضون هر شب یه جا مهمونی هست و رفت و امد خدا را شکر برقرار دیشب خونه دایی عباس بودیم و تا اومدیم برگردیم خونه ساعت 12 شب بود توی راه برگشت کیمیا داشت برای بابا امیر توضیح میداد که من الان می خوام بی بی انیشتن را ببینم و اول من سی دی می بینم و بعد بابا امیر برنامه خودش را ببینه وقتی رسیدیدم خونه از بابا امیر پرسید : بابا شما برنامه نمی بینی ؟ بابا امیر گفت : نه شما اول برو دندونهات را مسواک بزن و بعد و بیا یس دی ببین و کیمیا گفت : بابا به سی دی من دست نزن من زود زود برمی گردم بعد با همددیگه مسواک زدیم و زود برگشت دراز کشید و به سی دی...
نویسنده :
مامان و بابا
7:47
جدال دو تا آذری و روزه بودن کیمیا
کیمیا و بابا امیر هردو متولد ماه آذر هستند و هردو سرسخت و لجباز هستند . نشونش هم ببر هست البته بابا امیر کمی سرسخت تر روز یکشنبه 9 مرداد طبق معمول من رفتم سرکار و هردوی اونا توی خونه تا ساعت 10 خواب بودند کیمیا وقتی از خواب بیدار میشه ، نمی ره دست و صورتش را بشوره و برخلاف همه روزا هیچ میلی به این کار نداشته بابا امیر با اصرار زیاد و اینکه صبحانه خبری نیست اگه این کار را انجام ندی به نتیجه نمی رسه ، طی صحبتهای تلفنی من با دخملی هم به نتیجه نرسیدیم و هرچه بابا اصرار میکرده دخملی انکار میکرد و بی اهمیت به این موضوع مشغول بازی بوده و هیچ نخورده .&nb...
نویسنده :
مامان و بابا
14:24
سلامی دوباره
اخی یه نفس راحت بالاخره تیر ماه تموم شد این ماه برای من پرکارترین ماه سال بود ، و من اصلا نتونستم وب دخملی را بروز کنم . توی این مدت دخمل گلم کلی کلمه جدید یادگرفته بخونه و حسابی در سخون شده و به عروسکهاشم خوندن یاد میده الان 22 کلمه را یاد گرفته و یاد گیری هاشم جالب بود روز اول که کلمه مامان را یاد گرفته بود هر جا (ان) میدید میگفت : شکل مامان هست . یکروز برده بودمش سرکار روی دیوار یه پوستر زده بودند که کلمه یاوران روی ان نوشته بود رفت ایستاد جلوی پوستر و کمی نگاش کرد و گفت مامان این شکل مامان هست . یا جوراب و بشقاب را (( اب )...
نویسنده :
مامان و بابا
8:00